دیشب دایی روی استاتوسش دو تا تکه از آهنگ بهنام صفوی رو گذاشته بودآخر شب بود که گوشش دادم آهنگ میخوند: بخوام از تو بگذرم، من با یادت چه کنم؟ / تو رو از یاد ببرم، با خاطراتت چه کنم؟!

یهو همه ی غم عالم ریخت توی جونمچشمام اشکی شد و دلم خواست توی وبلاگم بنویسم.ولی خب لپ تاپ توی کیفم بود و منم توی موبایلم یادداشت کردم :

من دلم گرفته کودک درونم درست مثل دختردایی کوچیکم که عکسشو گذاشتم پروفایلم بهونه گیر شدهدلتنگه لبام از نبودن آقاجونم آویزونه و همش میگم ای کاش زمان به عقب برمیگشت و بیشتر پیششون بودم

یاد وقتایی میفتم که میرفتم خونه شون و با لبخند میگفت توام اومدی آقاجون؟! دلم تنگ شده بود برات.

همیشه چشم براه دیدنمون بودهمه ی نوه هااگه با مامان اینا نرفته بودم بهشون میگفت باز دخترمو نیاوردین؟! بیارین ببینمش خب چه وقتا که فقط بخاطر اونا قید خیلی چیزا رو زدم و همراه مامان اینا رفتم شهرستان.خستگی راه رو به جون خریدم برای یه دیدار 2 ساعته

هیچوقت جز خوبی و مهر ازشون ندیدم در برابر خودمجز صبوری.و حکایت ها و داستان هایی که آماده داشتن

هیچوقت نشد اشتباهی ازمون سر بزنه که مستقیم بهمون گوشزد کنندر لفافه با یه داستان یا حکایت یا حدیث یا امثالهم متوجهمون میکرد که راه درست اینجوریه

چقدر دلتنگ شنیدن صداشون هستمبی وقفه حرف زدن های این سال های اخیر که وسطش بی بی میگفت گوش نوه مو خوردیولی اشاره میکردم که عیبی ندارهبذارین تعریف کنن.

امروز یه فیلم یکی دو دقیقه ای ازشون نگاه میکردمتوی بیمارستان بودن در حال غذا خوردنفیلم رو ازشون گرفته بودم که برا خاله بفرستم که حالشون بهتره اونموقعو چقدر یهو زمان زود گذشتکاش صداشون هم توی فیلم بودولی نبودکاشکی.

خدا همراهشون باشه

دختردایی فندقم خیلی آقاجون رو دوس داشت هر وقت میومدن خونه آقاجون فقط دور آقاجون میچرخیدنازش میکرددست به سر و صورتش میکشیدبغلش میکردو خلاصه بیشتر از همه آقاجون رو دوس داشت.

بعد دایی وسطی مونده بود چطوری بهش بگه آقا نیستوقتی رسیدن هنوز بهش نگفته بودمیگفت به پسرم که گفتم یه عالمه گریه کرده تازه اون بزرگ هست.من با این دختر چه کنم وقتی میاد دنبال آقاجون میگرده؟!!!

دایی اولی هم خیلی مستقیم رفت به بچه گفت چه اتفاقی افتاده. به صدا زدن های ما برای نگفتن موضوع هم توجهی نکرد.

بچه 3.5 ساله آخه مگه چی میدونه؟!!! برای اون چه تعریفی از مرگ هست؟!!! کسی که رفته پیش خدا و دیگه برنمیگرده؟!!!

روز تشییع جنازه رفته بود پیش عکس آقاجونم واستاده بود و لبش آویزونبه پسرخاله میگفته : به آقا بگین دیگه بسهحالا برگردهدلم براش تنگه

:((

.

مستر اچ مشغول کار شده. راهمون دوره و مرخصی هاش محدود دلتنگیم.

چند روزیه تماس تصویری میگیریم و صحبتولی مگه تماس تصویری چقدر از دلتنگی هامونو رفع میکنه؟!!!

امروز چشماش که اشکی شد، مُردم.

کاش میشد در لحظه تمام راه رو پیمود و دستا رو از پس تماس تصویری داخل برد و در آغوشش کشید.ما داریم صبور میشیم.

اگه بتونه سوئیت مناسبی به صورت شخصی کرایه کنه با سر برای دیدنش میرمفعلا با چند تا از همکاراش یه سوئیت بهشون دادن.

امروز دختر بدی شدمکمی پیشش گله کردم و از توقعاتم گفتممیگه فقط از خودم متوقع باش نه خانواده محرفش درسته ولی نمیدونم چرا صبرمو از دست دادم و به زبون آوردم توقعات دیگه رو؟!!! کم طاقت شدم گمونم.

خودش طفلی هیچی کم نمیذارهولی مثلا من دوست دارم اگه به خانواده ش زنگ میزنم اونام بهم زنگ بزنن گاهی.

یا مثلا میگه حالا که فلانی برای تسلیت بهت زنگ نزد تو هم در چنین موقعیت مشابهی زنگ نزن بهش کم محلی کن.راستی من چه توقعی هم داشتماالان یادم به حرفای خواهرجون(خواهر مستر اچ) افتاد که گفته بود قبلا برام که همچین کاریو فلانی در قبال اونم انجام ندادهاگه یادم بودم اصلا توقع نمیکردم

خبر آمد خبری در راه استبالاخره پروانه م صادر شدو ایشان یک عدد مهندس در نظام مهندسی محسوب میشودرسما!!! لبخند

حالا باید برای خودم درخواست ظرفیت کار بدم

دوسی پیشاپیش طرح اولشو هم گرفتو اینقد خوشحال بود دیشب زنگ زده بود.

روزای خوب در راهن

روال عادی زندگی هنوز برنگشته. مامان خونه ی آقاجونم اینا موندهما آخر هفته ای با بابا برای رفتن سر خاک یه سر رفتیم و صبح هم برگشتیم که روزه مونو از دست ندیمحالام دو روز دیگه برای تعطیلات میریم اونجا و عید رو اونجاییماولین عید پدربزرگم که خیلی خیلی هم شلوغ میشه

شاید بعد برگشتنمون یکم همه چیز عادی بشه. وقتی مامان بیاد خونه و من برسم غیر از پخت و پز و رفت و روب به کارای دیگه ای هم برسم!!!!

این ماه رمضان مُردم منهنوز از خواب بیدار نشده باید واستم سحری و افطاری درست کردنکارای بیرون برای طراحی داخلی که بهم سپردن دفتر اومدنو باز بدو بدو رسیدن به خونه برای سفره ی افطاری رو آماده کردن

این معده هم داغونم کرده.و کلا مزاجم بهم ریخته و اذیتم میکنهخودمو دارم کشون کشون به آخر ماه میکشمباشد که مقبول افتد.

_ مه سو _


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها