امروز صبح رفتم دفترسرحال و پر انرژی.وقت رفتن اون مشتری اون روزی زنگ زد و آدرس پرسید و قرار شد همراه صاحبخونه بیاد برای بستن قرارداد طراحی داخلی قیمت رو گفته بودم و خب راضی بودن از قیمتم

دیگه رسیدم دفتر و شروع کردم گردگیری و تمیز کردن میز حالا همین دو روز پیش تمیزش کرده بودم ها ساختمون قدیمی هست و من نمیدونم اینهمه گرد و خاکش برای چیه؟! تازه هر از چند روز یه دفعه هم باید تار عنکبوت های جدید رو پاک کنیمدقیقا کنار پنجره باز تار زده بود با اینکه دو روز پیش تمیزش کرده بودم

خلاصه پر انرژی نشستم و شروع به یادداشت ریز مخارج این مدت شدم که کلا بدونم خالص درآمد ماهانه مون چقدره.به دوسی هم زنگ زدم که بیاد ولی خب جواب نداد که نداد دیگه کارفرما اومد و صحبت کردیم و صحبتا خوب پیش رفتچقدرم صاحبخونه هی مدام گفت تو شبیه خانم دوستم هستی که دندون پزشک هستحتی رفتارهات و اینکه وقتی باهام حرف میزنی مستقیم نگاه نمیکنی و فلان و

خلاصه قرار شد عصر بریم سر ساختمون برای اندازه گیری و قرارداد بستنقرارداد طراحی داخلیم حاضر نبود و خیلی یهویی بود اگرنه همون موقع قرارداد رو میبستم

دیگه بعدتر به دوسی زنگ زدم دیدم داره آشفته گریه میکنه و صداش گرفته س و گفت مشکلی داره و بعدا حرف میزنیماصلا اینقد یهویی هول کردم از وضعیتش همش میگفتم نکنه اتفاقی توی خیابون براش افتاده؟! نکنه تصادف کرده؟!!! نکنه .؟!!! و خلاصه هزار تا علامت سوال

دیگه بعدتر ظهر زنگ زد که از نظر روحی خوب نیستم و ببخش و این صحبتاولی خب گفت عصر میاد سر ساختمون.

عصر رفتم سر ساختمونهرچی زنگ زدم صاحبخونه جواب نداد و دیگه نگهبان ساختمون در رو باز کرد و با دوسی و خواهرشوهرش که همراهش بود رفتیم اندازه گیری و دیدن محیط

حالا همه چیز هم با دوسی هماهنگ کرده بودم.قیمت کار. مقدار تخفیفاینکه نمیخواد نمونه کار نشون بده و صبح پرسیدم ازش و میدونم سلیقه ی مشتری چی هست و خلاصه همه چیز و همه چیز

بعدتر صاحبخونه که خواب مونده بود تماس گرفت و گفت خودش رو میرسونهو اومد.صحبت ها انجام شد و برای نوشتن قرارداد صحبت کردیم که تخفیف خواست و خب من داشتم باهاش سر قیمت کنار میومدم که دوستم یهو 300 زیر قیمت گفتیعنی یه لحظه انگار یه سطل آبسرد روی من ریختن!!!! مردم و زنده شدم. و این واقعا منو ناراحت کرد چون کار رو بی ارزش کرد

دومین مساله ش این بود که برداشت عکس از خونه ی خواهرشوهرش نشون داد .با اینکه گفته بودم هیچ جوره عکسی نشون نده چون قراره من این طرح رو بکشم و کار کنم و سلیقه ی من قراره مشتری رو راضی کنه.

سومین اشتباهش خیلی خیلی عصبانیم کرد که گفت من خواهرشوهرمو آوردم چون سلیقه ش خوبه کمک کنه!!!! و این یعنی من طراح هیچی بلد نیستم و نیاز به نظر یه شخص سومی دارم که رشته ش یه چیز دیگه س!!!! و فقط خوش سلیقه س از نظر دوستم!!!( بماند من سلیقه ش رو قبول ندارم خبشخصیت من و سلیقه م متفاوته!)

حالا باز اشتباه دیگه ش!!!! برداشته مثلا پیشنهاد کاری گرفتهطراحی کابینت هامن اومدم قیمت میگمآقاهه تعارفی میگه من گفتم اشانتیون اینو انجام میدین!!!!! بعد دوستمم فورا گفت باشه اشانتیون!!!!

فقط بگم امروز قشنگ ناک اوت شدم رفتاینقدر عصبانی بودم که کارد میزدی خونم در نمیومد.

خودمو بدو بدو به خونه رسوندم.طفلک دوس جانم که قرار بود عصر بیاد خونه مون رسیده بود و نیم ساعت همینطوری تو ماشینش نشسته بود که من برسمهرچی ام گفتم مامان خونه س برو بالا من میام گوش نکرد که.از اینورم شرمنده ی دو عالم شدم پیشش

دیگه با مامان و دوس جانم نشستیم به صحبت و ماجرای امروز رو گفتم اینقدر دوتاشون ناراحت شدنولی گفتن برخورد شدید با دوسی نکن. بهرحال ارزش نداره بخاطر این مسائل دوستیتون بهم بخوره

گفتم برام دوستیم پر ارزشه ولی جایگاهش جداس و من حتما بهش میگم که چه مسائلی ناراحتم کردهو دیگه پشت دستم داغ که وقت عقد قراردادها دوسی رو همراهم جایی ببرم

بعدتر تازه اون واسطه زنگ زد که بالاخره چند قرارداد بستین و وقتی قیمت رو شنید کلا هنگ کرد و خیلی ناراحت شد و گفت نباید اینجوری میکردین و عرف بازار اینه و از عرف نباید کمتر قیمت میدادین و خلاصه حسابی ناراحت شد و گفت دیگه به هیچ وجه وقت قرارداد بستن دوسی رو نبر!!!

بعدم پیشنهاد کار بهم داد و قرار شد کارا که اوکی شد بهم خبر بده و گفت امروز واقعا از نوع برخوردم توی دفتر و مشتری مداری و خیلی خوشش اومده و دوست داره باهام همکاری کنه بیشتر مجری طرح های داخلی هست

بعدتر هم دوسی زنگ زد که باز پیشنهاد طراحی داخلی داریم و . که گفتم قبلش مفصل باهم صحبت کنیم!

میگفت صاحبخونه امروز گفته اگه از کارمون راضی باشه مبلغ رو بالاتر بهمون پرداخت میکنهولی خب باید بهش بگم وقتی مبلغ قراردادم بالا باشه یعنی کار من ارزشمندهولی خب مبلغ کار که پایین باشه یعنی ارزش کار من در این حد بیشتر نیستو اگه مبلغی هم مازاد بر اون بهمون بدن انگار بهمون لطف کردن!!!!! نه بیشتر

من اینو دوست ندارم واقعیتش

یه برگه نشستم از صحبتام نوشتم که یادم باشه دوسی رو میبینم باهاش حرف بزنم

دیگه بهش پیام دادم که امروز خیلی ناراحت شدم و یه عالمه حرف باهات دارم و توی یه فرصتی بشینیم و باهم راجع بهش صحبت کنیم چون دوستیم برام ارزشش خیلی بالاس و دوست ندارم بینمون سو تفاهم باشه اونم گفت دوستی با من ارزشش بالاتر از این حرفاس و حتما یه فرصتی رو میذاریم حرف میزنیمو بعد هم گفت امروز اصلا حالم خوب نبوده و برات بعد میگم چی شده.فقط چشمای پف کرده از گریه ش کافی بود بدونم حالش خوب نیست ولی خب شاید بهتر بود اینجوری قرارداد رو هم زیر سوال نمیبرد. خیلی پشیمونم که امروز با بابا یا مامان سر ساختمون نرفتم.

ولی خب تجربه س دیگه

فعلا این ماه برکت هست توی کارمون ببینیم خیرمون در چیه امیدوارم به رضای خدا

کارت ویزیتم هم طراحی شدطرح اولیه شو نپسندیدم و گفتم و عوضش کرد برامطرح دومیشو دوست داشتم و تایید کردم و تا آخر هفته ی آینده تحویلش میگیرم چقدر حس خوبیه

شارژر لپ تاپمو بردم و سیم متصل بهش مشکل داشت و برام تعمیرش کرد.یکم ریختش زشت شده ولی خب شارژر اصلی هست و جواب میده و بهتره.

با مامان رفتیم و مانتو جدید خرید دیشبیچقدر مدل به مدل عوض کرد تا اینو پسندید.

امشبم بعد رفتن دوس جونم با دایی اولی رفت پیش بی بی که پنج شنبه ای برن سر خاک و بی بی هم تنها نباشه

امشبی بعد شام به بابا گفتم میرم به مستر اچ زنگ بزنم چند روزه حرف نزدیم درست زود میخوابه بعدش میام سفره رو جمع میکنم ظرفا رو میشورموقتی برگشتم دیدم همه ظرفا هم شسته شده و داره سینک رو میشوره و برق میندازه کیف کردم گفتم انجام میدادم.گفت مامان گفته کمکت کنم که به کارهات برسی

خلاصه در کنار سوزوندن غذا همچین هنرهایی هم داره بابام خنده خدا حفظش کنه برامون

.

آهنگ : دوست دارم زندگی رو برای دوسی فرستادم گفتم فردا گوش کن و پر انرژی شوحتما که مشکلاتت حل میشن هر چی باشن ان شا الله.

امیدوارم زندگی بهش سخت نگیره و زود روبراه شه اوضاعش.

.

امشب دایی اولی عکس سنگ قبر آقاجونم که آماده شده بود رو فرستاد توی گروهواکنش من: گریه گریه!

_ مه سو _


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها