جناب

فیشنگار از 98 ای که گذشت نوشتناتفاقات خوب و خوشی که در خلال این سال پر استرس براشون افتادو مطالبی که این سال یاد گرفتن. دعوت کردن که دوستان هر کس برای خودش یادداشتی داشته باشه از تجارب امسالش. و منم دوست داشتم که شرکت کنم.

- خب 98 من با گرفتن دفتر اشتراکی با دوستم شروع شد. روزهای شادی که داشتیم و مرتب کردن اتاقمون و اضافه کردن تک تک وسایلی که خیلی خیلی شاد و خندونمون میکرد. آشنا شدن با بقیه ی کسب و کارهایی که توی همون محل کارم بودن افراد مختلف با روحیه های مختلف و خب شادی ها و غم های جمعی. اولین مشتریمون و شاد شدن هر دومون از رونق گرفتن کسب و کار.

- روزی که دفتر آجرنما برامون اون تابلوی وان یکاد رو هدیه آورد که توی دفتر بذاریم.و چقدر روزای خوب و پر انرژی ای اونجا داشتم. پنج شنبه هایی که بستنی برای فاتحه میاوردن و . و یاد گرفتم که میشه ذره ذره توی دل ها موندگار شد.

- توی سال 98 به ترسم از آب غلبه کردم و بالاخره کلاس شنا رفتم. و چه لذتی داره این تلاشم هرچند دست و پا شکسته و نچندان حرفه ای. و چقدر خوبه که دیگه توی آب رها میشم و اون ترس گذشته رفته که رفتهانگار یه رویای خیلی خیلی دور.

- دفاع پایان نامه ی ارشدم بود و چقدر بعد از اون سبک شدم که سنگینی و استرسش از روی دوشم برداشته شد. و چه کیفی داشت جلوی خانواده و همسرم شنیدن تعاریف اساتید

- مستر اچ برام گوشی سوپرایزی خرید و وقتی واقعا حتی فکرش رو هم نمیکردم آنچنان شادی به قلبم ریخته شد که فقط اشک ریختم.

- امسال دوباره کتاب خوندن رو بیشتر کردم. و با کتاب دوستی دوباره ای پیدا کردم. چقدر خوب شد که توی برنامه های شبانه قبل از خواب این کتاب خوندن رو گنجوندم. قبل اون همش میگفتم فرصتی برای خوندن نیست ولی حالا شده نیم ساعت وقت هم داشته باشم خیلیه.

- تونستم از فضای مجازی کمی بیشتر دل بکنم. هر خبری رو باور نکردم پیام ها رو بی هوا فوروارد نکردم و کمی بیشتر فکر کردم.

- مستر اچ بالاخره کار مرتبط به تحصیلش پیدا کرد و تحسین شد . من هیچوقت شاید ازش ننوشتم ولی پارسال این موقع ها که مستر اچ کار نداشت و در به در دنبال شروع کارهای تازه بودیم اینقدر که استرسش زیاد بود بدنش تیک برداشته بود و نیمه خواب که میشد بدنش میپرید با شدت.گاهی شدت پرش بدنش اینقدر زیاد بود که وسط خواب مینشست و از خواب میپرید و چه شب هایی کنارش اشک میریختم و صلوات میفرستادم تا بتونه توی آرامش بخوابه. هیچ وقت یادم نمیره وقتایی که حلقه ی دستاشو از دور شونه هام باز میکرد و بهم پشت میکرد میخوابید میگفت بدخواب میشی و میگفتم اگه بهم پشت کنی بدخواب میشم. ولی خدا رو هزار مرتبه شکر سال 98 با شروع کارش گرچه دوریمون سخت بود ولی این مشکلش حل شد و حالا اونقدر از کارش رضایت دارن که واقعا دغدغه هام برای قراردادهای بعدیش نزدیک به صفر رسیده.

- با شادیهای فامیل شادی کردم از خبر ازدواج ها ذوق زده شدم از خبر تولد نینی ها دوباره متولد شدم. از استخدام دخترخاله م خارج از ایران شدیدا خوشحال شدم و با خبر قبولی دانشگاه دخترخاله ی فسقلم واقعا هیجان زده شدم.

- دوباره ارتباط برادرم با خانواده از سر گرفته شد و خانواده ی کوچیکش به یه آرامش نسبی رسید( هنوز گاهی پس لرزه هایی هست) ولی دیدن برادرزاده م، هیجاناتش و رفتارهای خوشمزه س منو حسابی شاد میکنه

- تونستم بالاخره برای اولین بار قرآن رو با خوندن کامل ترجمه ش ختم کنم و چقدر دلنشین و دوست داشتنی بود این ختم که قرارشو با خودم گذاشته بودم.

- شناختی که راجع به شراکت پیدا کردم خیلی تجربه ی خوبی بود

- امسال سلامتیم رو بیشتر شکرگزار بودم دوره های شکرگزاری رو شرکت کردم که حسم رو بهتر کرد.

- تونستم فکرمو از قید و بند اسارت خیلی از افکار منفی آزاد کنم هنوز جا برای کار داره ولی دیگه مثل قبل خیلی از اتفاقات آزرده م نمیکنه. سعی کردم جز به خیر دعا نکنم و هر چیزی ناراحتم کرد فقط به خدا بسپرمش و رها بشم از ناراحتیش.

- امسال هم مثل سالهای گذشته تونستم دو دفعه اتاق تی کنم(معمولا یکبار آخر تابستون یکبار آخر زمستون) و با هر بار اتاق تی وسایل اضافی رو دور ریختم. بخشیدنی ها رو بخشیدم و خلاصه انرژی مثبت رو توی فضای کوچیکم جاری کردم.

- پر خوری نکردم و به سلامتم اهمیت دادم و برای خودم ارزش قائل بودم.

- خودم رو همچنان فراوان دوست داشتم با همه ی کم و کاستی ها از نظر دیگران.

- به واسطه ی شنا رفتن سومی، بیشتر و بیشتر از قبل صمیمی شدم قبل از این کوچیکه خیلی حس نزدیکی داشتم و همیشه حرف برای گفتن، ولی حالا خاله سومی یار غار وفادار خودم شده و خیلی خیلی صحبت کردن باهاش رو دوست دارم.حالا دیگه بین من و مستر اچ دعوا میشه که خاله سومی خاله ی خودمه! ( مستر اچ خاله سومی رو بیشتر از همه خاله هام دوست داره.من همه خاله هام رو دوست دارم خاله کوچیکه رو یکم بیشتر دوست داشتم که حالا خاله سومی هم اومد جفتش)

- تونستیم با مامان بیشتر بریم تفریح دوتایی سینما رفتن و .

و شاید خیلی اتفاقات ریز و درشت دیگه که شادم کردن و الان حضور ذهنی برای نوشتنشون نداشتم و باعث شدن غم ها منو از پا در نیارن. شمام از شادی های کوچیک امسالتون بنویسید و بشماریدش . تجربه خوبیه.

_ مه سو _


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها